زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

۱۰۰۱

یه موضوع بدی تو جامعه هست که من مطمئنم تمام کسایی که اینکار رو انجام میدن شاید الان خوشحال باشن اما تا اخر عمر یه حس تلخی ازش دارند


فروش مو 

یکی رفته بود عروسی تهران 

میگفت  تقریبا همه دخترای  نوجوون  توی مجلس

موهاشون کوتاه کوتاه بود 

چون همشون موهاشون رو فروخته بودن .




یاد فیلم بینوایان افتادم 

مادر کوزت هم بخاطر چند سکه موهاش رو فروخته بود .




هزار

از این با بعد یادداشت هام رو به شماره مینویسم که بعدن ببینم چقدر روزمرگی نوشتم.


امروز هم مثل همیشه روحم در تلاطم بود .

دیدم شاهین نیکو فوت شده .گریه نکردم اما خیلی خیلی ناراحتش شدم

یعنی وقتی میدیدمش  تو اینستا فقط به این نکته میرسیدم که زندگی یه لحظه هست جوون خوش تیپ سالم خوش اخلاق در یه لحظه زندگیت داغون بشه و مسیر زندگیت بیفته به بیماری 

خدا منو ببخشه  که دیگه کسی رو قضاوت نکنم 

هر چی با خودم میگم بیخیال مشکلت بشو زندگیت رو بکن 

حسرت بچه نکش 

متاسفانه یه روز خوبم 

اما فرداش یادم میره و مجدد که یادم میاد قلبم از حلقم میزنه بیرون و چشام اشکی میشه 

این بازی فکری هست که روانم باهام میکنه 

بدون بچه 

مسافرت بهم خوش نمیگذره

مهمونی ها 

گردش ها 

غذا خوردن ها

آشپزی کردن ها

و اینکه میبینم دیگه داره واقعن دیر هم میشه بیشتر ناراحت میشم .

حسودم ..به هر کاری دست میزنم درست نمیشم ...

اراده م ضعیفه ...زود گول میخورم ..

به اندازه موهای سرم همه خرم کردن 

به همه سواری دادم اما هیچ کس تو سختی ها کنارم نبود 

همین الانم نیس کسی 

میدونم تا به خودشناسی نرسم 

تا فهمم و عقلم کار نیفته هیچ چیزی تو زندگی من درست نمیشه .


رفتم مصاحبه کاری

امرور رفته بودم مصاحبه کاری 

یه جای خیلی خوب 

قرار شده فردا اینا خبر بدهند چه ساعتی برم 

اا الان مرددم 

اونجا من مطمئنم فامیلیم  رو نگفته بودم 

حتی ادرس رو که حدودی پرسید یه خیابون پایین تر گفتم 

اما دیدم اونجا مدیر با یه همکار دیگه ش داشتن یواشکی صحبت میکردن و فامیلی منو بلد بودن

به روی خودم نیوردم که بگم شما از کجا منو میشناسید 

اما خیلی فکر کردم تا حالا ندیده بودمشون 


احساس حسادت

احساس حسادت دارم 

گفتم بنویسم آروم شم

خواهرای مورچه رفتن مسافرت خارجه 

الانم برگشتن

حس حسادت گل کرده 

صد بار به مورچه گفتم اینا اگه کاری می‌کنند به من نگو 

اعصابم میریزه به هم 

اما میاد خبرا رو میاره 

اونام که تو پول و طلا و سلامتی و خوشی و مسافرت هستن

منم غمگین میشم 

غمگین از نابرابری ها

از تعبیض ها

باید بیشتر روی خودم کار کنم

بابد فابل های انگیزشی بیشتری گوش کنم

باید عباسمنش و عرشیانفر و فلان و بهمان دیگه بیشتر بشنوم 

دوره های بیشتری شرکت کنم

تا با روانم کنار بیام 

من هنوز انسان کاملی نشدم



دوست قدیمی

خدایا دعا میکنم شنبه اون دوستم نیاد خونمون 

من عصر کلاس دارم 

صبح ها خوابم و وقتی بیدار شم بابد درس بخونم

اگه بیاد گرفتار میشم.

خدایا دعا میکنم  بتونم برم عضو  گروه نعیمه اینا بشم .

و باهاشون تعامل داشته باشم 

خدایا این فکر و خیال مادر مورچه رو از تو ذهن من دربیار 

همش همش دارم تو ذهنم باهاش دعوا میکنم.



امروز با کیا رفتیم مغازه اخوان 

اون چی که میخاستم نداشت دست از پا درازتر برگشتیم

برا شام هم ماکارانی درست کردم  که مورچه شام خورده بود 

و ماکارانی من ماند


و خبر خوش شایع عزیزم خانوادشون داره سه نفره میشه .

امیدوارم به سلامتی به دنیا بیاد 

قدمش م خیر باشه برا همه