زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

آدما

ممکنه بعضی از آدما از زندگیت برن

ولی این پایان داستان زندگیت نیست

​​​​​​بلکه فقط پایان بخشیه که اونا

توی داستانت داشتن

یادگیری

من الان  خیلی چیزا بلدم

حالا یا کلاس رفتم یا به مرور زندگی یاد گرفتم 

اما اولین چیزا که آدم یاد میگیره خیلی شیرین هست 

مثلن وقتی برا بار اول تونستم با قاشق در نوشابه رو باز کنم

اونقدر به پسر خاله هام حسودی میکردن اونا تند و تند باز میکردن و من و خواهرم بلد نبودیم اما بالاخره یاد گرفتیم با یه ضربه باز کنیم.

الان چرا مثل قبل نیستم.

وقت  یه چیزی یاد میگیرم چرا ذوق نداره برام ؟

انجیر زرد

من خیلی طرفدار انجیر زرد هستم

یه همسایه  داریم  درخت انجیر زرد داره یه بار منو تو کوچه دید بهم یا ظرف انجیر زرد داد دلم میخواست گریه کنم از خوشحالی 

دیشب یا پریشب هم به فکر انجیر زرد بودم الان دیدم  سر کار یکی یه پلاستیک انجیر زرد بهم داد .

الان من خوشحالترینم 

برم خونه بشورم و بخورم جای همه خالی 

الان تو کوچه مسی برق ها رفته اونقدر تاریک شده که نگم براتون مغازه دارها گوشی به دست جلو مغازه هاشون نشستن .

تا کی این بی برقی ادامه داره؟؟؟؟؟؟

برق ها چی میشه  ؟

الان دیگه صحبت کردیم تعطیل کنیم .

چون ممکنه دو ساعت دیگه برق بیاد .

تو تاریکی هم نمیشه کار کرد .




واقعن از دار دنیا چی میخام؟

خودم واقعن نمیدونم از دار این دنیا چی میخام 

هر موقع یه هدف در نظر گرفتم و براش تلاش کردم متاسفانه آخرش نتیجه برام نداشت .من فقط تلاش کردم 

چقدر برا بچه تلاش کردم چقدر دکتر چقدر عمل چقدر از نظر روانی تحت تاثیر بودم اما آخرش هیچ

چقدر برا کار تلاش کردم اونم آخرش هیچ 

تنها چیزی که سر پا نگه داشته من رو اینه که برا همه چی تلاش کردم و عضه نمیخورم که کاری نکردم.

حتی برا بهتر شدن روابطم با خانواده مورچه و خود مورچه میرفتم مشاوره 

خودم بهشون محبت میکردم اما هیچ فایده ای نداشت چون اونها اصلن دوست نداشتن من باهاشون باشم و تو جمعشون بیام .و تلاش یکطرفه منم فایده ای نداشت .

الان از جون این دنیا چی میخام .؟

اینکه بمیرم .

کاش اختیار مردن دست خودم بود .

منو تو یه قبرستان تو روستای خیلی خیلی دور افتاده به خاک می‌سپردند .

اما نه 

من الان دست به دست فرشته مرگ  نمیدونم 

هنوز جوون هستم.

صد بارم شکست بخورم بازم از اول شروع میکنم.

بازم میرم دکتر برا بچه پیگیری میکنم.

بازم کار میکنم پولهام رو جمع میکنم.

ته ته ته د لم روشن هست که همه چی برام دست میشه .

باید هدف هام رو از اول بنویسم.

بابد بازم با خیلی چیزا مبارزه کنم.

و خوشحال باشم که تا الان تقریبا حلال کار کردم و حلال روزی خوردم .

و خودم هم میدونم اینکه گاهی افکارم اذیتم میکنه و افسردگی   حال بد میگیرم بخاطر عوارض دارو ها که مصرف میکنم ایشالا اونم خوب بشه و دارو قطع کنم حال روحیم هم نرمال میشه




زندگی

اونقدر دلم میخواست مثل خیلی ها بیام خاطرات گذشته م رو بنویسم .

از عشق 

از مسافرت 

از خوشی ها

اما متاسفانه همش کار سخت بوده

همش بی پولی 

و اگه هم رابطه دوستی با کسی بود جز توهین و تحقیر و اخرشم بهم خیانت چیزی نبود.


امروز سرکار خیلی خسته بودم کاری هم نکردم اما خیلی پاهام درد گرفته بود و ساعت خیلی دیر میگذشت .

بالاخره ساعت کارم تموم شد و اومدم خونه

و دو تا تخم مرغ ابپز کردم برا خودم 

مورچه هم گفت ماست و خیار میخاد برای درست کردم 

شام خوردیم 

فیلم از سرنوشت رو دیدیم. 

بعد مورچه خوابش برد 

منم منتظرم لباس هایی که ریختم تو لباس شویی تموم بشه و پهن کنم بخوابم .

خدا رو شکر بخاطر سلامتی 

خدا رو شکر بخاطر همین روزمرگی