دلم میخواست دغدغه مالی نداشتم اون وقت میرفتم به دنبال رویاهام
اخ چه شیرین هستن رویاهام
به نظرم بابد مجدد یه کار بیرون پیدا کنم یه مدت برم سرکار
اما اطراف ما کار نیست راه های دورم توی این گرما خیلی آذیت میشم
اما بالاخره بابد یه فکر کنم.
اگه تهران بودم یه کاری پیدا میکردم حتی دستفروشی
اما اینجا کار خاصی نیست
اگه هم پیدا کنم سر حقوق اذیت میکنند
حداقل خیاطی چیزی هم بلد نیستم
اگه بلد بودم الان به درد میخورد
به سرم زده برم کلاس عروسک دوزی
اونم میگم الان برم کلی شهریه بدم تو این اوضاع اگه به کارم نیاد چی؟
خدایا خودت یا فکر بنداز تو سرم
فکرم کار نمیکنه دیگه
خدا چه کنم
؟
بالاخره یه روزی میفهمی که میتونی از خیلی چیزا دلسرد باشی یا دوستشون نداشته باشی، ولی با اینحال خیلی عادی به زندگیت ادامه بدی، شاید بلوغ اصلا همین باشه، درک این واقعیت که افکار و احساسات تو، هرچقدر هم که درست باشه، ذرهای از واقعیت دنیا کم نمیکنه......
دنیا اینا رو به من بدهکاره
یه کنسرت خیلی مهیج که منم ردیف های جلو باشم از شادمهر و سلنا گومز و بیژن مرتضوی
از نزدیک لئوناردو دیکاپریو رو ببینم باهاش گپ بزنم
سلمان خان داماد بشه منم دعوت کنه عروسیش و منم ساقدوش بشم
دنیا بهم یه اکیپ دوستای باحال بدهکار هست یکی از بچه های اگیپ هم علی صادقی باشه
یه سری آدم خوش خنده
دوست داشتم خواهرم انجلینا جولی بود اونم یه خواهر صمیمی
بهرام افشاری هم بانمکه میشد پسرخاله م
مرتضی احمدی هم که زنده بود دلم میخاست پدر بزرگم بود برام قصه میگفت روحش شاد
از مزایا زندگی بگم که داریم به زیر خط فقر میرسیم .
یعنی یه جورایی رسیدیم
اجازه مغازه مورچه زیاد شد
مورچه هم مغازه رو جمع کرد
عملن الان یه آدم ورشکست هست
کلی پول خرج دکور و اینو و اون کرد حالا همش تلنبار شده اینور و اون ور
دو سه هفته هم هست
هر چی میره اینور و اون ور کار پیدا نمیکنه
البته با اخلاقی که ازش میشناسم به این زودی تن به شاگردی نمیده .
ماشاللله که پس انداز دست و درمونی هم نداره.
الان دو سه ساعتی میره یه چرخی میزنه
بعد مثل افسرده ها میاد یه کوشه فیلم میبینه
اینجاست که اهنگ زندگی شیرینه من چقدر خوشبختم میاد توی ذهنم
از مزایای زندگی باهاش اینم داره که الان بیمه وقتش تموم شده و باید پول واریز بشه .
اینم که پول نداره
کلن خیلی داره خوش میگذره
حس فقر دارم .
نه از خونواده خیر دیدم
نه از این
آدمهای پرمدعا که موقع خوشی هاشون تو رو نادیده میگیرند
اما وقتی فقر و فلاکت میرسن ازت توقع دارند خودت رو براشون باشی
من هیچ حمایتگری نداشتم.
فقط خدا بود که اونم الان کلاس گذاشته
و فکر کنم ما رو گم کرده
یا شاید داره با فقر ما رو ازمایش میکنه.
اما من این حرف اخوندا رو قبول ندارم که با فقر با خدا میرسه به یاد گرسنگان میافتی و گناه کمتر میکنی
ترجیح میدم فکر کنم خدا ما رو یادش رفته .
و گرنه مگه میشه اینطور سرنوشت رو نوشتن
تف به برادر ثروتمندی که چند ماه به بار سراغی ازت نمیگیره
تف به خانواده ای که زمین میلیاردی خودشون رو نمیفروشند و کمکی برای دیگران باشن
تف به کسایی که دیدن و متوجه شدن دیگه هزینه ناباروری زیاده و ما بخاطر وضع مالی امکانش رو نداریم اما جز غیبت کاری نکردن
۰تف به آدمی که وقتی خونه بالاشهر خرید تلفنی گفت ما اونقدر رفتیم بالا که دیگه در حد خیلی ها نیستیم و نمیتونیم باهاشون رفت و آمد کنیم
و ...........
یعنی الان چطور میشه ؟
یعنی یه روز مشکلات حل میشه یا ما از یه مشکل با یه مشکل دیگه میرسیم ؟؟؟؟؟