زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

پنیک

یه دورانی بود من خیلی پنیک میشدم 

اون دوران خیلی وحشتناک بود 

با آرامش بخش و فلان و بهمان دیگه نرمال شدم .

الان دوباره انگار علائمش داره برمیگرده. 

خدا بهم رحم کنه

اگه نتونم استرسم و اضطرابم رو کنترل کنم  و بیفتم دوباره ه تو وارد اعصاب دیگه نمیتونم خودم رو نجات بدم و احتمالن برا دیدنم بابد بیان بیمارستان اعصاب و روان

یکی از فامیلای مورچه  یه مرد ۵۰ سال اینا هست بعد خیلی ساله ازدواج کرده و الان تو دانشگاه ما درس میخونه خلاصه که من اون رو میشناسم و دیدم اما فکر کنم اون منو نمیشناسه چون من روزای دوشنبه که اون رو میبینم همیشه ماسک میزنم .بعد تو فامیل مورچه اون و همسرش اسوه عشق هستن .یعنی اگه بگید یه عاشق و معشوق اسم ببرید در کنار لیلی و مجنون 

حتما اسم این دو تا گفته می‌شد .

و مادر مورچه همیشه صد تا خاطره از عشق این دو تا به هم تو آستینش داشت.

بعد سر کلاس حرف خانواده و فرزند آوری بود .

این هم سرکلاس حضور داشت .

و کاملن جدی گفت استاد ازدواج چیه .از ازدواجم پشیمونم 

و یه سری حرف دیگه 

من شاخ در اوردم 

اصلن با حرفایی که میزد دهنم باز مونده بود 

خواستم بگم لعنتی تو چرا 

تو که اسوه عشقی تو فامیلتون 

همه میگن فلانی برا زنش میمیره 

بعد که توی کلاس که فکر میکرد کسی نشناسه و احساس راحتی میکرد 

سفره دلش رو باز کرد 

دیدم نه بابا از این خبرای عشق و عاشق اصلن نیست.

و هی روزگار 

تنها آدم عاشقی که از نزدیک میشناختم این بود اینم که اینطور بود 

فامیلای ما که زن ها شوهر گریز و پسرها زن گریز هستن 

یه فامیل مورچه بود اینم اینطور 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد