زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

بازم خواب ترسناک دیدم

خواب دیدم که یکی تو خواب صدام کرد  همون لحظه از خواب پریدم و دیدم قلبم تاپ تاپ میرنه از ترسم رفتم تو گرما زیر پتو و هی می‌ترسیدم که خوابم برده بود....

صبحم یه کم کارها رو کردم از ترسم زدم بیرون 

 چرا من اونقدر از روح و جن میترسم  ...خدایا بهم آرامش 

برا اقای مورچه تعریف کردم میگه تو فقط برا من  لات هستی و غرغر میکنی برا بقیه  شکلاتی 


پیرو اون موضوع که دوست دارم تغییر کنم دیگه هر موقع از خواب بیدار بشم یه لیوان شیر رو یه کم قهوه میریزم و میخورم  با اینکه از شیر بدم میاد اما قهوه قابل تحملش میکنه



میشه اگه کسی این رو میخونه یه پیام بزاره ؟فکر کنم با بلاگ اسکای دچار مشگل شذم

خب از اون روزی که تصمیم گرفتم عوض بشم بگم چه کارایی انجام دادم

اول...چایی خوردن رو دیگه قطع کردم خیلی چایی میخوردم  نمیدونم بعضی ها میگن خوبه بعضی هم میگن بد هست من به این کاری ندارم اما خیلی زیادروی میگردم دیگه فعلن که چند روزه نخوردم  و امیدوارم هم  نخورم 

امیدوارم مثل قلیون بشه چقدر چند سال پیش می‌کشیدیم اما یه باره از بوی قلیون متنفر شدم و به یکباره دیگه 

تموم شد و ادامه ندارم .


دوم…یه کم حدود ده کیلو اضافه وزن دارم و بنا به دلایل پزشکی که خودم میدونم حتما باید کم بشه اینم دو سه روزه رعایت میکنم .الان هفتاد کیلو هستم.


سوم…دلم میخاد خیلی با اقای مورچه خیلی دوست بشم اما همش اعصابم که خورد میشه  روی اون خالی میکنم متاسفانه من خیلی زود جوش میارم .این اقای مورچه هم همیشه قربانی اعصاب درب و داغون من هست


حالا تا سه نوشتم بقیش رو بعدن مینویسم 

الانم اتاق بالا رو دارم تمیز میکنم خوشگل بشه.

داشتم می مردم

دو سه روز سردرد داشتم شدید مرگ رو جلوی چشمام دیدم خیلی سختی کشیدم و حالم هم هیچ جوری خوب نمیشد هر کی هر طبا بتی میگفت انجام میدادم اما دو سه روز سختی کشیدم تا الان که یه کمی بهترم 

اون موقع که سرم درد میکرد اونقدر دنیا به چشمم کوچیک شده بود و به این فکر میکردم دنیا ارزش هیچی رو نداره .....تو موقع سردرد میگفتم اگه خوب بشم دختر خوبی میشم  

خب الان فکر کنم ببینم چکار کنم ادم بهتری بشم


امروز نوزده مرداد ماهه

عاقا من حرفم نمیاد یعنی حرفم میاد اما سرم درد میکنه و حوصله نوشتن ندارم 

اشیرخونه رو ریختم به هم میخام وسایلی که استفاده نمیکنم مثل سماور یا فنجون که حتی یه بار هم استفاده نکردم رو جمع کنم بزارم کنار اخه فقط محیط آشپزخونه رو شلوغ کردن و باید قبل اینهمه جمعشون میکردم و اما هم یه کم تنبلی کردم هم دلم میخواست یه مهمون می اومد خونمون از این وسیله ها برا پذیرایی استفاده کنم اما 

تا الان که مهمونی نیومده و تو این یک سال زندگی مشترک فقط مادربزرگم اومده

دو سه روز پیش #ماه_چهره خلیلی فوت شد  .اووف به روزگار دنیا ارزش نداره  هم خوشگل هم جوان هم مهربان هم از نظر اخلاقی سالم اما رفت  خدا رحمتش کنه و پسرش رو حفظ کنه

شب ساندویج مرغ بزارم ؟