زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

حریر

امروز صبح مهمون داشتم حریر اومده بود.

اونم کی صبح 

به یه زوری از خواب بیدار شدم 

مورچه رو فرستادم بره خونه مادرش 

بعد حریر اومد و یه دو ساعتی موند و رفت 

بعد چون صبح زود بیدار شده بودم  خوابیدم و بعدش مجدد شروع کردم به درس خوندن .

فردا دو تا امتحان دارم .

استاد های دو تاش هم خوبن یه جوری خیالم راحته 

اما بالاخره بازم یه کمی باید  بخونم .

دیگه صبح یه چی خنده دار شد .

صبح حریر رسید سرکوچه تماس گرفت بیا ،در رو باز کن 

رفتم دم در داشت از سر کوچه می اومد 

یه دست گل بزرگ دستش بود گل های بزرگ و قشنگ 

یه دفعه تو ذهنم فکر کردم برای من آورده 

وای کلی ذوق کردم .

و تا برسه به  دم در داشتم میگفتم من چطوری جبران کنم 

یه دفعه یادم اومد که این گل رو میخاد ببره عکس بندازه ازش 

اصلن دیشب هم بهم گفته بود 

خوب شد سوتی ندادم 

خودم با خودم خندیدم یه لحظه فکر کردم برا من آورده 

گل برا عکاسی بود  خخخخخ

یه بار دیگه قدیما یه نفر بهم یه خودنویس داد من رو بگی 

کلی ذوق کردم و شروع به تشکر کردم  گفتم وای ممنون 

چرا رحمت کشیدی و قربونت فلان و بهمان 

اونم فقط نگاه می‌کرد

بعد چند دقیقه که تشکر هام تموم شد 

گفت برا خودت بود یادته فلان روز بهم دادی که یه چیزی یاد داشت کنم 

پیشم مونده بود الان دیدمت بهت پس دادم.

خیلی ضایع شدم خودنویس خودم رو نشناخته بودم 



نظرات 1 + ارسال نظر
سمیرا جمعه 5 بهمن 1403 ساعت 19:00

سلام عزیزم نمیدونم، ولی به نظرم در هر دو موقعیت حق داشتی، خانم حریر مهمون بودن و گل آوردن برای میزبان امری طبیعی هست. خودنویس هم معمولا شاخصه خاصی نداره که آدم تو ذهنش بمونه. در چنین موقعیتی، بهتر بود برای شما هم حداقل چند شاخه گل می آوردن البته شما ماشاالله خودتون گل هستید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد