امروز عصر دلم گرفته بود فکر کردم کجا برم جایی پیدا نکردم رفتم قبرستان ..پشت امامزاده ش یه قسمت قدیمی داره که پدر برزگ پدرم خاک شده رفتم گشتم و قبرش رو پیدا کردم و براش فاتحه خوندم .سال ۱۳۵۰ از دنیا رفته بود.خیلی سال بعد من به دنیا اومدم یعنی روح ها متوجه میشن من کی بودم اومدم سرخاکش؟؟؟ دعا کردم و ازش طلب کردم برام دعا کنه یه کار خوب پیدا بشه ....
خاطره مهاجرتشون به شهری که پدرم زندگی کرده رو بنویسم برام جالبه
خیلی خیلی سال توی روستایی که پدربزرگم و جدم زندگی میکردن خشکسالی بوده و کار روستایی ها کساد بوده یکی از پسر عمو های پدربزرگم که اونم حدود سی سال پیش فوت شده تصمیم میگیره از روستا بره دنبال یه لقمه نون و این که میره دیگه پیداش نمیشه اون موقع هم ارتباط تلفنی و اینا نبوده و دیگه دو سال بی خبر بودن ازش مادرش همش میاومده پیش بقیه پسر عمو ها و فک و فامیل گریه میکرده پسر من رفته هیچ کس به فکر نیست و کاری کنید اونقدر گریه کرده و بقیه هم که کشاورزی کساد بوده
صحبت میکنند و سه نفر به نمایندگی از بقیه تصمیم میگیرند برن دنبال این فرد فقط یه ادرس یه کاروانسرا ازش داشتن دیگه خونه رو زن و بچه رو میسپارند به بقیه و میزنند به جاده با خر و الاغ بعد کلی میرن به کاروانسرا و نشونه میدن اونجا میگن این آدم دو سال هست از اینجا رفته و یه ادرس تو اصفهان میدن دوباره اینا بعد کلی روز و دردسر میرن به اون ادرس به اصفهان اونجام نبوده و میگن فلان موقع رفته از اینجا به فلان شهر دوباره از اونجا میرن به ادرس جدید و پیداش نمیکنند چند تا شهر عوض میکنند تا یه موقع اتفاقی یکی اون پسر عمو رو میشناسه ادرس جدید تو شهر جنوبی بهشون میده اینام دوباره بعد چند روز میرسن ادرس جدید و سراغش رو تو بازار میگیرند و میبینند بله این پسر عموی گم شده اینجا تاجر شده کلی باغ و مزرعه خرید و خان شده و خدم و حشم داره وقتی همدیگه رو میبینند خیلی خوشحال میشه و کلی تحویل میگیره و ازشون میخاد همینجا بمونند و توی باغ و مزرعه کار کنند و اونام که از بی پولی خسته شدن می مونند و فقط یکیشون برمیگرده و بقیه زن و بچه ها رو میاره و کم کم هم بقیه فامیلشون میان اونجا خونه میگیرند کار میکنند و نسل جدید تو شهر جدید به دنیا میاد .دیگه سالها می مونند وقتی جنگ میشه همه برمیگردن به روستاشون
اون چیزی که از علت مهاجرتشون میدونم این هست .