ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مورچه ولم نمیکنه
افتاده به جونم
همش میگه خونه رو بفروش بریم با خواهرم خونه بسازیم
یه خونه بزرگتر
البته سهم من سندی به نامم بشه.
همش داره میگه و فکر و ذکرش شده
بخدا میخوام خودم رو جر بدم
من خونه مستقل خودم رو توی شهر ول کنم
بیام طبقه که خواهرت هست زندگی کنم اونم توی یه دهات
چقدر یه مرد میتونه بی عقل باشه
فکر میکنه چون اونجا یه کم بزرگتر ه سود میکنه
بدبخت همین خواهرت تا پارسال به من محل نمیداد
حالا به پول من نیاز دارند دوست شدن ....
خدا فقط کمکم کنه مورچه دست از سرم برداره
توی این اقتصاد خونه بفروشم یه موقع اقتصاد قاطی کرد
دیگه نمیشه جایی خونه خرید.
احساس میکنم سرم کلاه میره