نمیدونم چرا یکی دو ساعته که از خواب بیدار شدم و دیگه خوابم نمیبره یاد
کارهایی که انجام دادم افتادم ..اووف چقدر من جاهای مختلف کار گردم و گفتم بعضی موقع ها ازشون اینجا بنویسم یادگاری بمونه
یکی از اولین کارهام کارخونه کیک و کلوچه بود
یکی از خاطره انگیز ترین کارهای که داشتم
بدون هیچ تجربه از برای اولین بار توی محیط اجتماعی قدم گذاشته بودم
قبلن از اون غیر از مدرسه جای خاصی نرفته بودم
اونقدر عطر خوبی اونجا میاومد بوی کیک تازه
همش از عطرش سرمست بودم
کارم هم اونجا جعبه ها رو چسب میزدم ..کیک ها رو میزاشتم تو جعبه..یا با یه فرچه روی کیک ها آرد اضافه ش رو پاک میکردن ..از همین کارای ساده
اسم مدیرش اگه اشتباه نکنم آقای واحدی بود..بعدها که پیگیری کردم درباره اون کارخونه متوجه شدم اونها کلن شرکتشون رو جمع کردن و جاش شرکت خمیر پیتزا اومده بود
یه راننده سرویس داشت که همش موقع برگشت اهنگ های هایده رو میزاشت و اونجا من شاید برای اولین بار ها بود که از هایده میشنیدم
قبلش شاید یکی دو تا اهنگ اما توی اون مسیر هایده شناسیم کامل شد
روی تک تک افراد اونجا رو میبوسم همیشه توی قلبم هستن با اینکه حتی قیافه هاشون یا فامیلی هاشون رو یادم نمیاد دیگه
ایشالا که خدا به همشون سلامتی بدهد .
از صبح تمام علایم پریودی ر احساس میکنم اعصاب داغون ، افسرده،
بدن درد، ضعف پاها و همه حس هایی که یکی دو روز قبل از پریودی تو این سالها تجربه کردم .
و این نشانه ها با اینکه هنوز پریود نشدم بهم نشون داد که این ماه هم
پریود هستم و انتظاری برا بچه نباید داشته باشم .
اوکی بازم صبر میکنم ..بازم انتظار میکشم
یه سریال کره ای پیدا کردم هشت قسمتش رو دیدم اما بقیه ش پیدا نمیشه اونقدر قشنگ بود همش چشمم دنبالشه که ادامه ش رو پیدا کنم
هیچ کس هم نداره ..فقط شاید یا فیلم فروشی بلدم اون همیشه همه فیلمها رو داره باید از اون پیگیری کنم .
برم بخوابم مردم از بدن درد
دیروز افرادی که توی شاهچراغ بودند رو با اسلحه به رگبار بستن .
مهاباد و زاهدان هم مردم زیر مشت و لگد هستن
و خیلی شهرهای دیگه هم کم و زیاد شلوغه
خیلی براشون ناراحتم .
چطور اسلحه به این بزرگی رو مسول کشت شاهچراغ ندیدن ؟؟؟
یه رژ تو کیفت باشن بهت گیر میدن اما اسلحه رو ندیدن ؟؟؟
یادمه اول دبیرستان یه دوست داشتم خواهرش حسابدار بود بعد میاومد اتفاقهای شغلی خواهرش رو میگفت
بعد اون میگفت من ذوق میکردم خودم رو جای خواهرش تصور میکرد و تصمیم گرفتم برا انتخاب رشته برم حسابداری
اما تابستون اون سال یادمه انگاری بابام اومد دم مدرسه و گفته بود اینو انسانی بنویسید و هر چی گفتم حسابداری
میخام کسی توجه نکرد
خلاصه ما رفتیم انسانی
همیشه حسرتش تو دلم موند
رفتم سر کارای مختلف اما چون مهارت خاصی نداشتم
وکارای الکی پلکی پیدا میکردم
همش حرص میخوردم که اگه رفته بودم اون رشته زندگیم الان این نبود
اخرین شغلم با حقوق یک میلیون و نیم اخراج شدم
زدم به دل دریا و گفتم با اینکه میدونم ممکنه دیر باشه
رفتم حسابداری ثبت نام کردم و امروز اولین جلسه کلاسم بود
ذوق کردم
ایشالا بتونم موفق بشم
ایشالا بتونم زندگیم رو عوض کنم