امروز چهارشنبه چهارم ماه رمضان ۱۴۰۰ البته اگه اشتباه نکرده باشم
کار از بک شنبه شروع شد یعنی یکی دو روز هم توی تعطیلی ها رفتم اما به صورت رسمی از ۱۴ فروردین سر کارم
چون کار بیشتر حالت حضوری شده و مسیرش عوض شده و اینکه دانشگاه ها هم باز شده خیلی بچه ها دیگه نمیان .
اتاق منو زهرا توی طبقه بالا هست اونم چه طبقه بالایی هزار تا پله میخوره تا برسی بالا
چون پله هم زیاد داره کسی حوصلش نمیکشه اینهمه پله رو بیاد بالا مگر اینکه یه کار خیلی مهم داشته باشه
دو روزه هم هست که روزه گرفتم دو روز اول رو نگرفتم چون فکر میکردم طاقت نیارم اما خدا کمک کرد این یکی دو روز رو روزه گرفتم اما به سختی
خدایا کمک کن بهم به تمام کسایی که مشکل و چالشی تو زندگیشون دارند کمک کن .
به مستاجرا به گرسنه ها به بیکارها
حتی به کسایی که عقل ندارند عقل بده
خدا دلخوش میخوام ازت یه بچه سالم خوشگل و موشگل میخام
دلم میخاد مادری کنم
کمکم کن ...کمکم کن
یه کم مونده بوده بود سال تموم بشه و سال جدید بیا با مورچه دعوا شد
اونم چه دعوایی
اخ خدا کلی دلم سوخت چرا نمیشه یه روز خوب زندگی کرد
الان جوری شدم که اگه حرفی بزنه چون حوصله دعوا ندارم فقط میگم درسته
درسته
درسته
باید برای سال جدید باید فکر کنم
چکار درسته
برم یا بمونم
نه راه پس دارم نه راه پیش
جلسه دوم مشاوره رو هم رفتم ...خیلی دلم روشن هست که فکرم درست بشه .
و اونجا یکی از چیزایی که دربارش صحبت کردم اینه که گفت که من اونقدر خودم رو دست پایین و بی ارزش جلوه دادم و این پیام رو ارسال کردم که آقا من بی ارزشم هر جوری رفتار کنید من هیچی نمیگم چون همیشه حق باشما هست .
من اینکار رو کردم اما راه دیگه ای نداشتم رفتار دیگه ای بلد نبودم .
ایشالا بتونم با این بحران کنار بیام .
برای تعییر بابد تلاش کنم .
دیروز رفتم پاکسازی پوست ...
کارش متوسط بود
اما این یه قدم برای تعییر خیلی خوبه
دیگه دیدم فایده ای نداره اینهمه تنش
اینهمه فکر
اینهمه تنفر
چند سال دیگه باید بگذره من با استرس و غم زندگی کنم
و تصمیم گرفتم حلش کنم و یا ادامه بدهم به شیرینی یا این زندگی رو پایان بدهم
رفتم مشاوره و شروع به صحبت کردم
خیلی خیلی خیلی حرف زدم و دیدم چقدر فکرم خرابه و چه عقده هایی تو وجودم هست .
چقدر تصمیم هام اشتباه بوده و
دیدم با این ذهن خسته که حتی اگه بخوام مثل دوباره ازدواج کنم با نفر بعدی هم این مشکلات پیش میاد
آسیب های خودم رو حل فصل کنم
من تا الان فکر کردم که فقط خونواده مورچه همشون با من بد هستن
به جز برادر مورچه
اما امروز متوجه شدم برادر مورچه با مادرش گفته که اگه من میخوام طلاق بگیرم طلاق بگیرم و به درک و اگه برم هیچ کسی نباید بیاد پادرمیونی کنه و به درک که میخام برم
به مادرش گفته که اصلن به من زنگ نزنه . تا من به غلط کردن بیفتم .
هههه نمیدونم الان باید استیکر خنده بزارم استیکر گریه بزارم
استیکر تعجب بزارم یا چی
اما واقعن باعث شده دلم بشکنه از ظهر به هم ریختم
اخه من واقعن کاری نکردم جز مهر و محبت هم به این پسر نکردم
براش یه بار براش تولد گرفتم دلش خودش بشه و خوشحال بشه.
حیف رفته این حرفا رو زده
از مادر و خواهرش تعجب نمیکنم و ازشون این انتظار رو داشتم که کینه ای باشن اما وقتی این اینطوری گفته خیلی خراباتی شدم
چی باید بکنم خدددااااااا چکار کنم ؟
من تنها گذاشتی
خیلی واقعن بی انصافی خدا
پناه میبرم از شر و گزند زبون آدما به خود
میدونید توی این دنیا غیر از خونوادم و چند تا دوست هیچ کس برای من هیچ کاری نکرده غیر از این یه زبون درازززززز برای من داشته.