زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی خانم و اقای مورچه

تلاش برای بهتر شدن من خانم مورچه گازی و همسرم اقای مورچه سیاه

زندگی

وقتی خون از دست میدم بدنم ضعیف میشه و اعصابم داغون میشه و خودخوری هام  شروع میشه و احساس و خاطره های بد میاد تو ذهنم .

فکر میکنم کاش خانواده من از اولش بچه رو دوست داشتن 

یادم میاد اونجا چقدر کتک میخوردیم مخصوصن من و خواهرم 

روزی نبود که کتک نخورده باشیم پدر و مادری که همش در حال کوبیدن ما بودن همش جاش میموند روی بدنمون 

یعنی یه بار یادم نمیاد که بغل شده باشیم اما صد تا خاطره کتک دارم 

دیگه وقتی بزرگ شدیم و قد کشیدیم دیگه روزشون به کتک جسمی نمی‌رسید از نظر روانی شروع کردن آزار دادن تحقیر مسخره بی محلی 

یه نفرین و ناله هایی میکردن فحش اونم زیاد .

دیگه یه نمه بزرگتر شدیم افتادیم دنبال کار 

چون حمایت مالی یا عاطفی نبود که درس بخونیم اونجا گدا خونه بود 

مثلن اگه یه چی برا مدرسه میخاستی باید یه هفته فقط التماس میگردی گریه ناله میکردی صد تا مدرک میبردی مثلن به این صد تادلیل من اینو لازم دارم تا شاید نصف اون  مبلغ رو بهت میدادن .

دیگه رفتیم سرکار و تقریبا مالی اوکی شدیم 

و بخاطر اینکه خیلی از نظر روانی اذیت میکردن همش سرکار بودیم .

یعنی موقع رفتن به خونه ناراحت بودیم .

دلم برای کودکی خودم می سوزه چه تنها بودم .

الان با اینکه چند ساله مستقلم 

میبینم چقدر میشه خوب زندگی کرد 

میتونم تا هر ساعتی دلم بخواد بخوابم 

هر چی دلم خواست درست کنم بخورم

هر جایی دلم خاست برم 

بدون اینکه کسی دخالتی کنه .

خدایی مورچه تو این مسائل دخالتی نمیکنه 

و اما امان از دوران کودکی و نوجوانی که با کتک های فراوان  گذشت .

مشا دخترا خونه قبل ازدواج هامون لال بودیم هر که هر کاری میخاست میکرد 

و توهین و تحقیر  از طرف مدرسه و همسایه و فامیل رو داشتیم .

اما بعد ها که مثل یه پرنده از قفس آزاد شدیم .

کلاس و مشاوره رفتیم و فلان و بهمان نفری یه متر زبان درآوریم 

تا کسی حرف میزنه سریع جوابش رو میدیم. 

جواب توهین ها رو 

مجرد بودم تو ا و ن محل اشغال چقدر هر خری اذیت میکرد و تهمت و تو هین میکردن  کسی هم نبود دفاع کنه .

اما متاهل شدیم متوجه شدیم دنیا این طوری نیست و ما هم انسان هستیم 

و هر که بی احترامی کرد جوابش رو بده تا فکر نکنه بی کس و کاری 

هنوزم زخم برتن داریم .

اما توی این سن همین که خودمون میتونیم از خودمون دفاع کنیم رو 

خدا رو شکر میکنم 


دیگه وقتی ازدواج شد 

با نوجه به اون جنگ های و بی احترامی های خونه 

فامیل مورچه م اضافه شد 

جنگ با خواهرهای مورچه و خود مورچه دو سه سالی هم با اینا جنگیدم 

و یه جا دیگه گفتم استاپ من دیگه خسته شدم .

شما رو به خدای بزرگ می‌سپارم و دیگه دیداری با هیچ کدامشان نخواهم داشت. وقتی من دختر به این زیبایی و سالمی رو توهین میکنید و سر همه چی مسخره میکنید دیکه دوست داشتن اجباری نیست ‌

دیگه هم دیداری با خواهر هاش نداشتم و خودم رو از بند اذیت ها جدا کردم

اونام چون دیگه منو نمی‌بینند و چیزی ازم نمیدونند نتونستن حرفی بزنند 

و من دیگه از این وضعیت بسیار خوشحالم .‌...

من انسانم

خدا منو رها آفرید. 

من هرگز با کسی که منو بی ارزش میدونه سر یک سفره نمی شینم 

حالم با خودم خوبه 

اتفاقن بخاطر فاز اعصابم تنها باشم راحت ترم .

من اینطوری دوست دارم و اینطوری ادامه میدم تا هر جایی که سرنوشتم باشه .

یه زندگی ساکت و آروم با مورچه 

مورچه هم همین که به من وفادار باشه و روزی حلال میاره برام عزیز و قابل احترامه....

دیگه بقیع موارد بی اهمیته